معنی فیلمی از مصطفی کیایی

حل جدول

فیلمی از مصطفی‌ کیایی

عصر یخبندان


مصطفی کیایی

کارگردان فیلم خط ویژه

کارگردان فیلم ضدگلوله


فیلمی از مصطفی کیایی

ضدگلوله

خط ویژه

بارکد

ضد گلوله


فیلم مصطفی کیایی

بارکد

لغت نامه دهخدا

کیایی

کیایی. (حامص) پادشاهی. (فرهنگ فارسی معین):
کارش آن بود کآن کیایی یافت
از چنان پیشه پادشایی یافت.
نظامی (هفت پیکر ص 104).
شام دیلم گله که چاکر توست
مشکبو از کیایی در توست.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29).
|| حکومت. ولایت (مطلقاً). || بزرگی. سروری. (فرهنگ فارسی معین):
گویی از جان کسی حدیث کند
چه کنم از کیایی آن دارم.
انوری.
مرا کاندر کیایی جز دلی نیست
تو را بر دل از آن باری نباشد.
انوری.
فی الجمله وزیر... آن دو بزرگ را به دست حشم خوارزم بازداد و در ایذا و مطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از دُرر نعمت تهی گردانید. (المضاف الی بدایع الازمان ص 8).
چه سود افسوس من کز کدخدایی
جز این مویی ندارم در کیایی.
نظامی.
خوشتر آید تو را کبابی گور
از هزاران چنین کیایی شور.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 87).
|| حکومت طبرستان (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین):
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی.
منوچهری.
بدی دیلم کیایی برگزیدی
تبر بفروختی زوبین خریدی.
نظامی.
|| خداوندی و مالکیت یا دهقنت. (هفت پیکر چ وحید حاشیه ٔ ص 333):
گفت باغیم در کیایی بود
کآشناییش روشنایی بود.
نظامی (هفت پیکر ایضاً).
|| (ص نسبی) دیلمی. منسوب به کیا: در همه ٔ عراق توان گفت که مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست. هستندی گروهی کیایی فراخ شلوار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263).


مصطفی

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) پیغمبر(ص). از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله.(ناظم الاطباء). لقبی از القاب رسول صلوه اﷲ علیه. ازالقاب حضرت محمد(ص).(یادداشت مؤلف):
شفیع باش برِشه مرا بدین زلت
چو مصطفی برِ دادار برروشنان را.
دقیقی.
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی ؟
منوچهری.
مصطفی اندر جهان، آن گه کسی گوید که عقل ؟
آفتاب اندر فلک، آن گه کسی جوید سها؟
سنایی.
یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام.
خاقانی.
زبان ثناگر درگاه مصطفی بهتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا.
خاقانی.
از مصطفی خلیفه و چون آدم صفی
از خود خلیفه کرد خدای گرو گرش.
خاقانی.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
پیشت آرم مصطفایی را شفیع
کِاسم او یاسین و طه دیده ام.
خاقانی.
مپندار سعدی که راه صفا
توان رفت جز در پی مصطفی.
سعدی(بوستان).
طبیبی حاذق به خدمت مصطفی(ص) فرستاد.(گلستان).
- آل مصطفی، خاندان رسالت. آل رسول.فرزندان حضرت محمد(ص).(یادداشت مؤلف):
کس نیارد یاد از آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
تا آل مصطفی را زایزد درود باشد
بر تو درود بادا از مصطفی و آلش.
خاقانی.
- مصطفی زاد، مصطفی زاده. پیمبرزاده. فرزند رسول. از نسل حضرت محمد(ص).
- || پاک نژاد. پاکیزه نژاد. علوی. آسمانی:
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشترسوار.
مولوی.

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن عبداﷲبن عبیداﷲ القسطنطینی، معروف به حاجی خلیفه و کاتب چلبی. صاحب کشف الظنون(متوفا به سال 1068 هَ. ق.). رجوع به کاتب چلبی شود.

فرهنگ معین

کیایی

پادشاهی، بزرگی، سروری، ولایت. [خوانش: (حامص.)]

فرهنگ عمید

کیایی

[مجاز] بزرگی،
فرمانروایی،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کیایی

امیری، پادشاهی، حکومت، بزرگی، زعامت، سزوری

فرهنگ فارسی هوشیار

کیایی

‎ پادشاهی، حکومت ولایت (مطلقا)، حکومت طبرستان (خصوصا)، بزرگی سروری.


کار کیایی

‎ خداوندی کار کار فرمایی، حکومت امارت (در گیلان و مازندارن)، پادشاهی } اینچ می بینی هم شعار پادشاهی و آثار کار کیایی اوست. . . ‎. { (مرز بان نامه 2 تهران ص 38 با تطبیق با حاشیه) توضیح گاه در اشعار باضافت آمده: } سر فرو بردیم تا بر سروران سرور شدیم چاکری کردیم تا کاکیایی یافتیم ‎. { (سنائی) کار و کیایی.

معادل ابجد

فیلمی از مصطفی کیایی

458

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری